من. بی کجا
من بی چطور
من بی کی ام،
تابای طی ام.[1]
"من" را می بیند، خسته، ناشکیب و خودخواه که تماما در "سایه" می رود، مابین کومه ی ایوب و نیچه، " گاهی با درون نگریِ هملت وار[2]" و زمانی با "برون نگریِ سرخوشانهی خیام[3]"، راه را بی دلیل راه پرسه می زند و گاه روی صندلیِ چوبی نیم خیز میشود تا نفسی تازه کند. انگار منِ او شبیه " قیس[4]" است، وقتی ساعتها در سکوتی خاکستری به افقی دور دست خیره میشود، اما آن گاه که موازی سنگچین رودخانه چون مارماهی در یک سیلان بی پایان[5]، برای گریز از گزمه و اضطراب، راهی برای رفتن جستجو میکند، یادآور سانتیاگویِ" پیرمرد و دریا"یِ همینگوی است.[6] و بیشتر وقتها که در غم سوختن کتابها راه خانه را گُم می کند، آن وقت "من" میشود یک حس گنگ و ناپیدا و هماره در استعاره ی ماندن، در انتظار آمدن قطار ماندن. تا. تا "منِ او" یا "اویِ من"، صدا زده شود طوری نزدیک به لمس هوا، به زبان و حالی که نقش بسته در سوانح العشاق[7]:
" تو و من یکی هستیم؛ یکی. بی تو من نبودم، این که هستم نمی بودم. بی تو شاید من نمی بودم!"
"من" را می بیند که مابین شیارهای خطوط می نویسد:
من از هوای تو نشستن که چه با.؟[8]
[1] . بریده ای از "کتاب کوچک معصومیت و امید".
[2] . مثلا اشارتی است به این جمله مشهور هملت که بسیاری شنیده اند: بودن یا نبودن، مساله این است. شاملوی بزرگ این عبارت را دگرگون کرده است: بودن یا نبودن، مساله این نیست، وسوسه این است!
[3] . اغلب رباعیات حکیم عمر خیام به ویژه این سرودهی به غایت تامل برانگیز و زیبا:
مائیم و می و مطرب و این کُنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ از امید و رحمت و بیمِ عذاب
از آذر خاک و باد و از آتش و اب!
[4] . قیس قهرمان رمان "سلوک" استاد محمود دولت ابادی است.
[5] . اشارتی است به این بیت مولانایِ جان:
کی شود این روان من ساکن این چنین ساکن روان که منم!؟
[6] . سانتیاگو قهرمان رمان "پیرمرد و دریا" اثر ارنست همینگوی، وامانده از اندوه و خستگی، دکل قایقی بر دوش از میان دهکده ی به خواب رفته به سوی کلبه اش می رود. در این داستان همینگوی بر آن است زندگی را بسان دیالکتیکی به تصویر دراورد که توام با تنش و نبرد همیشگی است و آدمیان هم در نبردی بی امان با نیروهای طبیعت که بیشتر وقتها توان مقابه با آن را ندارند.
[7] . اینجا نظر به این پاره گفت احمد غزالی داشتم:
" این سر آن وقت و حال است که از علایق و عوایق این جایی باز رهد و از پندار علم و هندسه ی وهم و فیلسوفیِ خیال".
[8] . کلامی از سیدعلی صالحی.
درباره این سایت