برای بیست و چهار بهمن ماه هزار و سیصد و چهل و پنج، وقتی که فروغ درگذشت:

فروغ اگر نمی آمد

هیچ اتفاق خاصی رخ نمی داد،

فقط دنیا یک دختر کم داشت.

دنیا به چه درد می خورد

وقتی که یک دختر کم دارد!

سیدعلی صالحی

 

دوستداران فروغ فرخزاد این شانس را داشتند که سال گذشته کتاب "اسیر ت"[1] را درباره زندگی و شعر این شاعره ی مدرن ایران را بخوانند. سال جاری که اینک آخرین روزهای آن سپری می شود نیز کتابی دیگر درباره فروغ روانه بازار شد و این بار به کوشش و قلم محمدرضا واعظ. اثر حاضر در واقع جستاری است فلسفی درباره ی شعر و زیست جهان فروغ فرخزاد که در عنوان کتاب مزین به بریده ای از سروده های جاودان فروغ شده است: " جز طنین یک ترانه نیستم!"[2] ناگفته نماند کتاب مذکور خود از سه مقاله ی مفصل تشکیل شده است. گفتار اول " ناتوانی دست های سیمانی" به قلم سروش دباغ، گفتار دوم " فروغ فرخزاد: شخصیتی دو قطبی" به قلم سایه اقتصادی نیا، و " خوانشی اگزیستانسیالیستی از زیست جهان فروغ" که به قلم مولف کتاب تالیف شده است.

هریک از این سه پژوهشگر با بررسی پنج دفتر[3] شعر فروغ، تلاش کرده اند از زوایای مختلف اشعار فروغ را مورد بررسی و تحلیل قرار دهند. برای مثال آقای واعظ با اشاره به برخی مولفه های مهم تفکر اگزیستانسیالیستی همچون اولویت وجود بر ماهیت، تعهد هنرمند به جامعه و مقوله ی تنهایی، با ذکر نمونه هایی از اشعار او این دعوی را که می توان فروغ را متفکری با دغددغه های فلسفه وجودی دانست، اثبات کند. از سوی دیگر  سروش دباغ با درنگی فلسفی نشان می دهد این شاعره ی نام آور در گذار از تلاطم های وجودی عظیم به آنچه می توان پرسش ها و مسائل زمینی درباره مرگ و زندگی نام داد توجه جدی داشته است. اما به عقیده سروش دباغ از آنجا که آن نیهیلیسم و ناتوانی جهان راز زدایی شده ی معاصر سخت بر او مستولی گردیده است، ناگزیر مقوله ی زوال و یاس بیشترین بن مایه ی شعر او را شکل داده است به وجهی که آن کورسوی امید در دفتر شعر "تولدی دیگر" در دفتر "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" به کلی از میان رخت بر می بندد. فروغی که به قول زنده یاد سهراب سپهری، همیشه ی سال های زندگی اش، " به شکل خلوت خود بود" اما شوربختانه با مرگ تلخ و زود هنگام " رفت تا لب هیچ/ و پشت حوصله ی نورها دراز کشید/ و هیچ فکر نکرد/ که ما میان پریشانی تلفظ درها/ برای خوردن یک سیب/ چقدر تنها ماندیم

و سرانجام سایه اقتصادی نیا با کاوشی روانشناختی در شعر و شخصیت فروغ تلاش کرده نشان دهد او در تمام عمر از شخصیتی دو قطبی در رنج بوده و نتوانست از آن بگریزد: از یکسو فکر زوال و مرگ به مثابه ی امری ناگزیر در زندگی و در دیگر سو، شور و شادی عشق و میل به زیستن و ماندن. نویسنده در اثبات عینی و واقعی بودن این بیماری دو قطبی، به چند بار خودکشی ناموفق فروغ هم اشاره کرده است.

باری علیرغم این تفسیرهای چند وجهی و گاه متفاوت و متعارض از شعر و فکر فروغ که خود گویای دامنه ی گستره ی اندیشه های اوست باید اذعان کرد او در مقام یک مشاهده گر تیزبین و نقاد عصر و زمانه ی خود، هماره به ین اصل اگزیستانسیل متعهد بود که وظیفه  هنرمند و نویسنده همانا نشان دادن بلاها، ستم ها و رنج های بشری است. نه فقط نمایش آن بل نشان دادن، به منظور دگرگون ساختن آن. چنان که یکی از بهترین نمونه ها در این زمینه شعر "آیه های زمینی" است:

آنگاه خورشید سرد شد/ و برکت از زمین رفت/ و سبزه ها به صحراها خشکیدند/ و ماهیان به دریاها خشکیدند/. در غارهای تنهایی/ بیهودگی به دنیا آمد/ خون بوی بنگ و افیون می داد/ زنهای باردار/ نوزداهای بی سر زاییدند/. چه روزگار تلخ و سیاهی/. خورشید مرده بود/ خورشید مرده بود و فردا/ در ذهن کودکان/ مفهوم گنگ گمشده ای داشت

 فروغ با آن که در ابتدای شکفتن استعدادها دیده از جهان فروبست، اما تفسیر عینی و واقعی این گفته ی هلن سیسکوی فمینیست بود که در کتاب "خنده مدوسا" گفته بود: " خودت را بنویس، تن تو باید شنیده شود!" به این اعتبار سروده های او بازتاب هنرمندانه نقد عمیق و ظریف زمانه اش به شمار می رود. از این قرار اگر بخت زندگی بیشتری داشت  می‌توانست شاعره ای صاحب سبک باشد و چنان که شفیعی کدکنی به درستی گفته در بزرگی مقام با نیما، شاملو و اخوان ثالث پهلو زند. فروغ چنان که می‌دانیم به ملاحظات محافظه کارانه عصر خود اعتنایی چندان نداشت.»[4] همین امروز هم، سروده های فرخزاد با قدرت هرچه تمام به صدای اغلب نادیده گرفته شده یا به کل محو شده ن ایرانی جان و قدرت می بخشد. توانایی او در خلق تصاویر به یاد ماندنی و تاثیرگذار و بالاتر از همه انسانی به واسطه کلمات و اشعارش، سال‌ها پس از مرگ او الهام بخش هنرمندان خلاق و روشنفکران خواهد بود. و اگر مرگ او را از ما نمی گرفت، بی تردید  می‌توانست فیلمسازی روشنفکر و اهل نظریه باشد چنان که فیلم خانه سیاه است» فروغ، گواه محکمی بر این مهم است، همان طور که می‌توانست یک بازیگر خوب در سینما باشد، یا با آن موسیقی حزن انگیز و شاعرانه صدایش، یک صداپیشه‌ی مثال زدنی و چه بسا ای دریغا، نقاشی باشد چیره دست[5]! او نسبت به مسائل و دردهای اطرافش حساس و آگاه بود. هرچند که برخلاف نظر نویسنده ای همپای احمد شاملو و یا اخوان ثالث، اسیر ت»[6] نبود، اما در همان شعریت شعرش و حفظ زیبایی شاعرانه، در سایه ترکیب‌ها و گاه در لفافه مسائل را به بهترین وجهی به نقد می کشید:

 

من در میان توده‌ی سازنده ای قدم به عرصه هستی نهاده ام

که گرچه نان ندارد، اما به جای آن

میدان دید باز و  وسیعی دارد

که مرزهای فعلی جغرافیایی اش

از جانب شمال، به میدان پر طراوت و سبز تیر!

و از جانب جنوب، به میدان باستانی اعدام

 و در مناطق پر ازدحام، به میدان توپخانه رسیده است!

 

صاحب "شهر کلمات"  احساس خود را از فقدان زودهنگام  فروغ فرخزاد تفرشی از زبان خودش می‌گوید:

 

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده‌ی شب می کشم

چراغ های رابطه تاریکند.

 

خوب است اینجا برخی از اظهار نظرها درباره فروغ را به عنوان نمونه بیاورم که سخن به گزاف نگفته باشم:

فروغ حدیث نفس می‌گفت، و آن چه را بر حس او تاثیر می گذاشت به خواننده منتقل می‌کرد. او با ساده ترین و صمیمانه ترین زبان، از ان چه اتفاق افتاده سخن می‌گوید.( پوران فرخزاد)

فروغ مثل تمام جوانهای آن روزگاران عُسرت چپ بود( امیر مسعود فرخزاد)

در شعر فروغ یک جور بینش روشنفکرانه هست که در سروده های سهراب سپهری نیست(منوچهر آتشی)

احساس اجتماعی فروغ بسیار مثال زدنی بود. او همیشه شخصیت معترضی داشت(احمدرضا )

فروغ وقتی در سروده هایش از سیاهی، تباهی و ابتذال حرف می‌زند، به جامعه ای اشاره دارد که در خودش می لولد، جامعه ای که یک سری آدم‌های خودخواه دور خودشان می چرخند و بر ضد هم مزخرف می گویند.( م. آزاد)

تا پیش از فروغ، زن این جرات را نداشته که در شعرش، عواطف درونی خود را آشکار کند. اما فروغ به راحتی این کار را کرد و البته مورد خشم جامعه هم قرار گرفت.( سیمین بهبهانی)

فیلم خانه سیاه است فروغ، تمثیل مملکتی است که شبیه جذام‌خانه است و ملتی که به زخم هایش خو کرده یا به آن علاقه دارد و حتی آن را بزک هم می‌کند و در واقع روزها را تلف می‌کنند تا زمان مرگ فرارسد. (بهرام بیضایی)

در اندوهگین‌ترین لحظات عمر، چشمانش می‌خندید. یعنی چشم‌هایش به آن اندوه خیانت می‌کرد. این خنده را می‌توان در عکس‌هایی هم که از او باقی مانده دید. (محمدعلی سپانلو)[7]ن سالهی آن سال‌های عسرزت

 

 

 



[1] . کتاب مذکور به قلم محمدطاهر شیراوند (نشر آزادمان) منتشر شده است. مولف با رویکردی انتقادی و تطبیقی به بررسی شرایط اجتماعی و ی تجلی یافته در سروده های این دو پرداخته است.

[2] . ناشر نگاه معاصر،1397.

[3] . شامل اسیر، دیوار، عصیان، توادی دیگر، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد.

[4] . نگاه کنید به: صدایی که می ماند؛ میراث فروغ در

www. Britishcouncil.org

[5] . فروغ برای آموزش نقاشی به هنرستان ن وارد شد و در آنجا زیر نظر بهجت صدر به آموزش پرداخت، او در نقاشی هم زبردست بود آما چنان مفتون دنیای شعر شد که نقاشی را به یکباره رها کرد.

[6] . نگاه کنید به: محمدطاهر شیراوند، اسیر ت؛ شاملو و فروغ، نشر آزادمان،1396.

[7] . این نقل قول‌ها از کتاب آیه های آه، گرفته شده است. درباره زندگی و افکار فروغ همچنین به این دو اثر مراجعه کنید:

کسی که مثل هیچ کس نیست، به کوشش پوران فرخ زاد، نشر کاروان.

فروغ فرخزاد؛ زندگی نامه ادبی همراه با نامه‌های چاپ نشده، فرزانه میلانی، ناشر پشین سیرکل، کانادا.



مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها