امروز ذهنم پر است از طعم تمشک، یک مادیان سرخ یال و کُره اش، دلم می خواست اگر شاعر بودم عاشقانه ای بِسرایم. بخت با من یار بود هنگام پرسه در شهر کتاب، اثری دیگر از "سیدعلی صالحی" که گزیده ی اشعارش بود، نظرم را جلب کند. به اشتیاق آن را در بر گرفتم. از شما چه پنهان فانوس "شهر کلمات"، همیشه به سروده های "او" روشن است. آخر مگر می‌شود "سید علی صالحی" را دوست نداشت که جایی به شکرانه‌ی یکی پیاله‌ی نغمه هایش با آن تناسب رشک برانگیز موسیقیایی، خواننده را به جایی می برد که خوابم نمی برد، به تعبیر یکی از دوستدارانش او تطهیر کننده ی کلمات با ذهن و زبانی جادویی است.[1] کلماتی حوالی امید و رویای آدمی. و دیگرجا، به دعاهایش برای آمدن باران، زندگی این روزهای دژم ما اهالی ممالک محروسه را به بهترین واژه ها نقاشی می کند. او را دوست می دارم زان رو که هماره به دغدغه ها و روزمره گی های زندگی همانقدر دلبسته است که برای ساده ترین آرزو های کودکان و گورخوابان! و از این قرار به آن کسانی که در گیرودار رنج و سختی، طعم خوش زندگی را از یاد برده است. اصلا به قول زنده یاد "سیمین بهبهانی"، سید در همدلی با ستمدیدگان رقیبی ندارد:

 

در این زمستان سیاه

اگر نایلون نباشد

که جایگزین شیشه های شکسته شود

خودم کنار پنجره می خوابم

که دیگران سرما نخورند.

 

 و بدین سان در این ابتذال ظلمت پذیر و تاریکی لایتناهی جهان، از آزادی، انسانیت و عدالت می نویسد، حتی اگر شده بریده بریده در ین راه، که سراسر خوار مغیلان است به بد عهدی ایام. داشته های ناتمام کلامی او دعای دریاواری است که من را، تو را و باز به زبان سیمین، جای خالی بعضی کسان را پر می کند و از این قرار به آزادیِ کلمه و کلمه را به آزادیِ آدمی و این نعمت گرانسنگ را به شور وطن دوستی دعوت می کند:

 

ما ایرانیانیم

که در باده و می به اندازه درآییم و

به عشرت کوشیم و

هیچ، ناکسان را نیز آزاری نمی‌رسانیم.

ما رازدارانِ سرزمین نور و بهار و نوازشیم.

 

شعر "سنگین از نگفتنم!" را از  همین مجموعه اینجا می آورم تا این گفته ی "فدریکو گارسیا لورکا" ثابت شود: " شعر چیزی است که در خیابان ها و هر کوی بر زن قدم می زند، که می جنبد و راه می رود کنار ما. هر چیزی راز خود را دارد و شعر همان رازی است که همه چیز را با خود دارد."

 

در لحن ماه

خبر از مرمر ابر است و غبارِ آب

پس این ارغوان را

آرام تر فرود آر

گلویم

کودک تر از "بوسه های ملاقات" است.

آه سقراط

سقراطِ ستاره و اعداد!

من سنگین از نگفتنم!

اینجا هر پسین سایه

ای سقراط

هم آغاز آخرین شام است،

شریکانِ شکنجه ی شوکرانت،

دریا[2]

 

 



[1] . نگاه کنید به کتاب "بیانیه برای باران، ص 153.

[2] . در کتاب "سیدعلی صالحی: گزیده اشعار"، نشر مروارید،1394.



مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها