پژوهش ها و گزارش های مهمی از سوی اهل فن عرصه ی هنر و ادب ایرانی (چه ایران دوستان مستشرق و چه ناقدان ادبی ایرانی من جمله باستانی پاریزی، زرین کوب، مجتبی مینوی، شفیعی کدکنی، داریوش شایگان و.) در باره ذهن شاعرانه انسان ایرانی آمده است. در همین منطق ذهن شاعرانه ایرانی و  زیست جهان ایرانی،  و لحظه های فرخنده ی تولد خیام، باید عرض کنم سخت دلبسته ی سروده های تامل برانگیز اویم. چه در عوالم خوشی، چه در اعصار ظلمانی و زمانه گرانسنگ دیجور می توان بارها و بارها شنید و خواند. و چنان سرمه به دیده گان کشید. نویسنده ی کتاب " درخشش های تیره" در اهمیت و جایگاه ایشان آورده اند: " چنانچه بخواهیم ردی از اندیشه در میان قدما بیابیم، باید که آن را نه در نثر سعدی، بلکه در شعر گرانسنگ خیام جستجو کنیم." زان رَو چنان که داریوش شایگان به درستی آورده است،سروده های خیام، مظهر نوعی تعارض در نبوغ ایرانی است که در آن جریان های متعارض چون ایمان، شک، اطاعت، عصیان در مواجهه با یکدیگر قرار می گیرند. چنان که گویی هریک در جایی و به مناسبتی به کار می آیند. یکی از بهترین مثال ها این رباعی است:

 

قومی متفکرند اندر ره دین                      قومی به گمان فتاده در راه یقین

می‌ترسم از آن که بانگ اید روزی        کی بی خبران راه نه آن است و نه این!

 

گفتم شب دیجور یاد دلتنگی های مورخ بزرگ، عطاملک جوینی افتادم که به هنگام تطاول ایلغار مغول در تاریخ جهانگشای خود به توصیف بدویت این قوم مهاجم در حق ایرانیان و ایران زمین پرداخته و حال ناخوش خود را در ذیل یک رباعی از خیام و داستانی از واقعه ی تهاجم مغول، چنین به تصویر می کشد: سید عزالدین نسابه، که از سادات کبار بود، در این حال( بعد کشتارهای مغول در ناحیه ی خراسان)، با جمعی، سیزده شباروز شمار کشتگان می کرد. آن چه ظاهر بود و معین، بیرون مقتولان در نقب ها و سوراخ ها و رساتیق و بیابان‌ها، هزار هزار و سیصد هزار و کسری در احصاء آمده و در این حسب و حال رباعی خیام بر زبان رانده خود را ارام می کرد:

 

ترکیب پیاله ای چو در هم پیوست

بشکستن آن روا نمی‌دارد مست

چندین سر و دست و پای نازنین از سر و دست

از مهر که پیوست و به کین که بشکست؟»

 



مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها